سفارش تبلیغ
صبا ویژن
تابستان 1387 - یاران ناب

السلام علیکم ایها الشهدا

جمعه 87 شهریور 1 ساعت 10:46 عصر

سلام علیکم حالتون چطوره میدونم خیلی خوب .  منم خوبم شکر خدا.

بازم اومدم بگم خوش به حالتون.

که رفتید و به آرزتون رسیدید . رفتید و از چنگال این دنیا رها شدید..

رفتید و خیلی چیزا رو نیستید ببینید.

           

این روزا روزای سختیه ...بعضی وقتا فکر می کنم اینایی که میان اینجا

نمی دونن شما کی هستید نمی دونن کجا اومدن نمی دونن شما چی خواستید

خلاصه .. این روزا دیگه مثل اون موقع ها نیست. دیگه هیچی خاکی و صمیمی نیست

دیگه نمی شه به کسی گفت برادر یا خواهر...

این روزا هر کی فکر خودشه..

ما هم خیلی میترسیم . میترسیم نکنه ما هم دنیایی بشیم

ما هم یادمون بره

گرچه الانم ... اومدم اینجا تا مثل همیشه بگم دعام کنید دعامون کنید.

که گیر نکنیم و دنیایی بشیم .. دعا کنید اقامون بیاد

و ما هم مثل شما اگه اقا قبول کنه ...دعا کنید.. ارزوی ما هم شهادته..

راستی سلام ما رو برسونید ...


نوشته شده توسط : طلبه ی بسیجی

پیروان شهدا [ نظر]


یاد فکه..

چهارشنبه 87 تیر 26 ساعت 12:40 صبح

هر وقت یاد فکه می افتم

اون حال و هوای غریبش..

نمی دونم چرا همه چیش ..

اصلا انگار اونجا کربلاست

وقتی ادب می کنی و با پای برهنه روی رملا راه می ری

وقتی بچه های کوچیک و می بینی

که به زحمت و سختی توی گرما راه میرن

بعد از دو سه قدم به بغل باباشون میرن

یاد چی می افتی؟

شن های رملی و داغ فکه

بچه های کوچیک

گرمی هوا و تشنگی..

یا رقیه (ع)


نوشته شده توسط : طلبه ی بسیجی

پیروان شهدا [ نظر]


اتش دل..

یکشنبه 87 تیر 23 ساعت 10:7 عصر

 

یکی از رزمنده ها عادت داشت پیشانی شهدا رو می بوسید
وقتی خودش شهید شد بچه ها تصمیم گرفتند به خاطر اون همه محبت پیشانی اش رو غرق بوسه کنند
پارچه را کنار زدند
پیکر بی سر او دل همه ما را اتش زد


نوشته شده توسط : طلبه ی بسیجی

پیروان شهدا [ نظر]


زانو زده بود لب سنگر

جمعه 87 تیر 14 ساعت 11:45 عصر
گفتم خسته نباشی،
گفت : تشنه هستم اگه یه چیکه آب داری بده بخوریم
رفتم توی سنگر که براش آب بیارم
سه تا خمپاره اومد زمین ،دویدم بیرون سنگر
زانو زده بود لب سنگر ،ترکش خورده بود به گلوش
سلام داد به آقا افتاد زمین...

نوشته شده توسط : طلبه ی بسیجی

پیروان شهدا [ نظر]


:لیست کامل یاداشت ها :